[قانون نانوش]
روز ها لبخند میزنم و شب ها اشک میریزم خورشید هیچوقت شاهد گریستن من نبوده!
من به این قانون پایبندم شاید تا آخر عمر اما زمان هایی هم هستن که مرز ها از بین برن و احساساتم لبریز بشه
رد اشک های روی بالشتم و چشمام که برای لبخند هام بسته میه میتونه این رو نشون بده که من به عهدم متعهدم
راستش، اینطوری لازم نیست خودم رو وادار کنم تا بقیه بتونن درکم کنن، از نیمه شب که میگذره توی تاریکی مطلق فقط من میمونم و من و ماه هرچند که گاهی خودمم هم قادر به درک کردن خودم نیستم
اطرافیانم لبخند هام رو خیلی بیشتر دوست دارن پس چرا دردهایم رو پشت لبخند هام قایم نکنم؟ اگر لازم باشه شب، اشک هام دردم رو بیرون میریزن
اما گاهی این کافی نیست، گاهی نیاز هست چیزی بشنوم. این بار خواسته من شنیده شدن نیست خواسته من اینکه سکوت کنم، بگذارم اشک هام جاری شن و به حرفای کس دیگری گوش کنم کسی که بتونه با حرفاهاش من رو از این طوفان نجات بده هرچند که هیچکس قادر به مسلط شدن به طوفان نیست اما یک جمله هم کافیه تا حداقل من نجات پیدا کنم
مهم نیست دروغ باشه یا تکراری فقط لازمه بشنومش حتی اگر مجبور شم خودم اون حرف رو در گوش خودم زمزمه کنم
ماه همیشه من رو تماشا میکنه اما هیچوقت جوابی برای من نداره، ستاره ها هم همینطور اون ها فقط به من خیره میشن و اشک هام رو دنبال میکنن همونطور که اگر شبی یک ستاره دنباله دار در آسمون ظاهر شه من قراره دنبالش کنم، شاید این یکی از شباهت های من و ماه هست
ای کاش شبی فرا برسه که ماه بتونه حداقل یک جمله به من بگه تا شاید آروم شم..
#دل_نوشته
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.